گاهي گمان نميكني اما رخ ميدهد و به وقوع مي پيوندد ، افرادي كه هيچ نمي پنداري كه درسينه انباشته اي از احساس پاك برايت به ارمغان بياورند انچنان با احساس پاك و پر از عشق هستند كه تو را مي يابند ، روزي چنان دلگرمي تو مي شوند كه حتي خطي نوشته تنها تك خطي تو را به اوج آسمان مي كشاند از شوق و شور و شادي ، اما دريغ سرنوشت هميشه جور ديگري برايت رقم ميزند جوري كه هيچگاه تصورش را هم نمي كردي ، گاهي آنرا كه انتظارش را نداري چنان تو را مسرور مي سازد و غرق شادي ميكند كه دست و پايت را گم ميكني ، تا حدي كه با خاطرهي خوش آنروز حتي شب زنده داري هم ميكني ، آري گهگاهي هم آنقدر دلت پر زغم ميشود از بازي زمانه كه آرزوي مرگ و فنا مي كني ؛ آري زندگي همين ساختن و سوختن است ؛ زندگي رويا ساختن و كاخ نهادن است و ساختن اين روياها به ناگه در دل كاخ عشق را بر پا ساختن است ، و جريان مهر و محبت را در تمام مويرگ ها و رگها جاري ساختن ، به پيش چشم من تا چشم ياري مي كند همين روياهاست كه با دلم كاري مي كند ، به چشم من تا چشم ياري ميكند دريايي از غمهاست و تنها دواي دردت خو گرفتن با دردها و ساختن با اين غمهاست ، من سالهاي سال است تك و تنها با اين غمها ساخته ام و در هر زمان پنجره اي از خوش بيني براي آينده باز كرده ام رو به افق ، از آن افق و دور دستها ميدانم كسي مراقب من و تمام كره خاكي است اويي كه تمام حرفهاي دلم را مو به مو ميخواند نجواي شبانه ام را گوش جان مي سپارد و هيچ اعتراضي ندارد و به من آرامش ميدهد چه خوب كه او در كنار من و تو و ما است .ميان من و تو و او هيچ فاصله اي نيست كافيست فقط صدايش كني ، التماسش كني ،او به يقين به داد دل همه مي رسد ، اما ميام ما آدميان چقدر تضادها ريشه دوانده است و مرا و تو را سست پاي كرده است دريغا ، كه ما عمق مساله را هيچ در نمي يابيم . مگر چقدر ياراي انتظار دارد اين دل كوچكمان و من از عمق شب تيره و تار ، از حسرت ديدار يار، از كلام تبدار ، از نگاه غمسار ، از ضجه هاي شبانه سخن مي گويم هر لحظه با دلدار ابدي من از بيقراري و جدايي از عشقم اينگونه زرد رويم ، از كبوتر فراري دلم كه هر دم هواي آسمان دلش را ميكند ، نالانم و نمي توانم اين پرستوي دل رارام كنم و روانه ي آشيانه كنم غمينم ، من از عشقبازي لله با سبزه مست مي شوم از ترنم خاك خيس خورده مدهوشم ، از ترانه ي عاشقانه ي باران ديوانه ، و از كوچ پرنده ها به وقت پاييز بي رحم سرگردانم ، من از حكايت شيرين و فرهاد ، ليلي و مجنون عظمت عشق را دريافتم ، و اين چنين عريان و لخت و ساده و بي ريا سخن مي گويم جرمم شايد عاشق بودن و عاشق ماندن خواهد بود تا ابد . من به طناب دار زندگي آويخته شدم و چه خصمانه براي دوست داشتنت محكومم، من اين اسارت در شب و روز را براي خاطر عشق تو مي ستايم ، و سالهاست كه تنديسي از عشقت در قلب خسته ام ساخته ام ، من از اين دلمردگي بيزارم ، از زندگي در زندان اجبار گريزانم ، من از اين تك تك ساعت كنار تو و از انتظار كشنده براي ديدار تو نالانم ، بي تو بر تمام ثانيه ها سنگ بسته اند و با تو گويي دقايق از من گريزانند ، من اين انتظار كشنده كه ثانيه ها را دقايق و ساعتها را ساعت و ساعتها را قرني برايم ميسازد و قلبم را در سينه چنان پر از غم حبس ميكند خسته ام ، آزرده ام ، و عمق نگاهت مرا وادار ميكند مي كشاندم به كوچه ها ، آينه ها ، خاطره ها و به در كوي تو ، اين انتظار سخت و زاينده ي غم مرا پر از غمها ميكند و پر از خواستن تو ميكند چه كنم كه پرستوي دلم هر دم راه خانه ي دل تو را سودا ميكند ؟ من از بي تو ودنها آخر سر مثل يك بيت ته قافيه ها خواهم مرد و در غبار سايه ي غم مثل يك شقايق عاشقانه خواهم فشرد ، من از دل دل زدنهايم به هيچ براي تو و كوچه باغهاي آشنايي باتو كه كشنده است سخن ميگويم ، من بي تو نه همنفسي، نه همرازي ،نه آوازي دارم . تنها آروزيم هر صبح كه چشم ميگشايم ديدن توست و بس و تنها امالم خوشبختي و شادي توست مي سپارمت در دل هر چند كه تو نخواهي و شايد روزي مرا از خودت دور كني و براني خود را در خاك سرد و تاريك خواهم سپرد عشق ابدي و ديرينه ام .من همان كبوتر كوچنده بر بام دلت هستم . تا ابددر دل من مي ماني .اي پادشه دلم كه خيالت شده تنها همدم تنهايي ام '
در این دنیا پر از صدای پای مردمانی است که همچنان که تو را میبوسند طناب دار تورا می بافند.
6076 بازدید
2 بازدید امروز
4 بازدید دیروز
9 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian